نقد جان در بغل از بهر نثار آمده ايم
همه جا رقص کنان همچو شرار آمده ايم
عشق استاده و ما جاي دگر مشغوليم
به طواف حرم از بهر شکار آمده ايم
نقد جان چيست که در راه فنا نتوان باخت؟
ما درين کار به صد حرص شرار آمده ايم
برگ ما لخت جگر، ميوه ما بار دل است
ما چه نخليم ندانيم به بار آمده ايم
چشم باطن بگشا، رم مخور از ظاهر ما
گنج عشقيم که در کسوت مار آمده ايم
چهره عيش در آيينه ما ننموده است
تا به اين خانه پر گرد و غبار آمده ايم
پرده سنگ خطر دامن ساحل بوده است
دل ما خوش که ز دريا به کنار آمده ايم
نيست يک نقطه بيکار درين صفحه خاک
ما درين غمکده يارب به چه کار آمده ايم
چون گل از خاک به نظاره رويش صائب
با طبقهاي پر از زر نثار آمده ايم