ما به ناسازي ابناي زمان ساخته ايم
وسعت حوصله را مهر دهان ساخته ايم
وقت ما را نکند موج حوادث ناصاف
ما به اين سلسله چون آب روان ساخته ايم
نه سر گفتن و نه ذوق شنيدن داريم
با لب خامش و با گوش گران ساخته ايم
نقش اميد جهان روي به ما آورده است
تا چون آيينه به چشم نگران ساخته ايم
چون مه عيد عزيزم به چشم همه کس
تا ز الوان نعم با لب نان ساخته ايم
با گل روي تو در پرده نظر مي بازيم
ما از آن آينه با آينه دان ساخته ايم
از مروت نبود روي ز ما پوشيدن
ما که با داغي از آن لاله ستان ساخته ايم
هوس بوسه زياد از دهن ساغر ماست
ما به پيغامي از آن غنچه دهان ساخته ايم
از هم آغوشي آن قامت چون تير خدنگ
ما به خميازه خشکي چو کمان ساخته ايم
داغ سوداي ترا در دل سي پاره خود
چون شب قدر نهان در رمضان ساخته ايم
غوطه در آتش سوزنده چو پيکان زده ايم
تا دل خويش موافق به زبان ساخته ايم
صائب از کلک سخنور چو عصاي موسي
چشمه ها از جگر سنگ روان ساخته ايم