چه ضرورست که آلوده تعمير شوم؟
در ره سيل چه افتاده زمين گير شوم؟
خاک در ديده همت نتوان زد، ورنه
مي توانم که چو خورشيد جهانگير شوم
چه گذارم ز رياضيت جگر خود، که مرا
به زر قلب نگيرند گر اکسير شوم
منت مهد امان مي کشم از طالع خويش
اگر از زخم زبان در دهن شير شوم
پيش دريا چه ضرورست کنم گردن کج؟
من که قانع به دمي آب چو شمشير شوم
چون کمان گوشه گر از خلق کنم معذورم
چند از انگشت اشارت هدف تير شوم؟
تو به صد آينه از ديدن خود سيرنه اي
من به يک چشم ز ديدار تو چون سير شوم؟
مي کند عشق جوانمرد تلافي صائب
چون زليخا ز غم عشق اگر پير شوم