تا نظر از گل رخسار تو برداشته ام
مژه دستي است که در پيش نظر داشته ام
بس که رخسار تو در مد نظر داشته ام
ديده ام روي تو، اگر آينه برداشته ام
روز و شب چون مژه در پيش نظر جلوه گرست
نسخه اي کز خط مشکين تو بر داشته ام
مي روم هر قدم از هوش و به خود مي آيم
تا پي قافله بوي تو بر داشته ام
با دل تنگ ز اسباب جهان ساخته ام
اين گره را به عزيزي چو گهر برداشته ام
بر گرانباري من رحم کن اي سيل فنا
که من اين بار به اميد تو بر داشته ام
شوخي عشق به بازار دوانده است مرا
خانه در سنگ اگر همچو شرر داشته ام
نيستم بي خبر از راز فلک چون نرگس
گر چه دايم به ته پاي، نظر داشته ام
حاش الله که کنم شکوه ز قسمت، هر چند
خشک بوده است لبم گر مژه تر داشته ام
گر در آيينه بينم نشناسم خود را
بس که روي ادب پاس نظر داشته ام
چون زنم بال به هم در صف فارغبالان؟
من که هر پر زدني دام دگر داشته ام
دلش از برق سبکدستي من آب شده است
پيش خورشيد گر از موم سپر داشته ام
پرده خون از رخ مقصود به يک سو افتاد
گشت روشن که تماشاي دگر داشته ام
چه کشم منت خورشيد قيامت صائب؟
من که بر آتش دل دامن تر داشته ام