حديث عشق نگيرد به زاهدان هرگز
ز بوي گل نشود جغد شادمان هرگز
به عاقلان نتوان دوخت داغ سودا را
تنور سرد نگيرد به خويش نان هرگز
اگر چه کوه غم روزگاربردل ماست
نبوده ايم به طبع کسي گران هرگز
به تلخ و شور جهان همچو بحر ساخته ايم
نخورده ايم غم رزق در جهان هرگز
هميشه همسفر همت بلند خوديم
نداده ايم به دست کسي عنان هرگز
اگر چه نغمه طرازي مسلم است به ما
نخوانده ايم نوايي به بلبلان هرگز
هميشه در صدد عيبجويي خويشيم
نبوده ايم پي عيب ديگران هرگز
(ميان آينه و زشت رو صفايي نيست
به اهل دل نشود چرخ مهربان هرگز)
اگر چه غنچه آن گلشنيم ما صائب
نبسته ايم دل خود به گلستان هرگز