چو آفتاب به هر ذره اي نگاه انداز
چو ابر سايه رحمت به هر گياه انداز
بلند و پست جهان در قفاي يکدگرست
اگر به ماه برآيي نظربه چاه انداز
مريز حاصل خود رابه بحر چون سيلاب
چو ابر گوهر خود رابه خاک راه انداز
مکن چو شمع به يک خانه عمر خود را صرف
چو آفتاب به هر روزني نگاه انداز
در انتظار تو چشم ستاره آب آورد
چو شمع قافله اشک را براه انداز
شبي برآي به گلگشت ماهتاب برون
چو مهر رعشه غيرت به جان ماه انداز
نفس شمرده زن، از قيد سبحه فارغ باش
به راه نه قدم و راهبر به چاه انداز
سزاي توست به ناخن زمين خراشيدن
تراکه گفت که برآسمان کلاه انداز؟
بپوش جامه فتح از شکست خود صائب
کتان طاقت خود را به پيش ماه انداز