از جبينش عرق شرم روان است هنوز
چشم اميد به رويش نگران است هنوز
گرچه خط گرد برآورد ز شکرزارش
بوسه بر گرد لبش بال افشان است هنوز
در ته سبزه خط، حکم لب ميگونش
بر دل سوخته چون آب روان است هنوز
رويش از سبزه خط گر چه زره پوش شده است
دل ز هر حلقه به رويش نگران است هنوز
گر چه زنگار گرفته است ز خط شمشيرش
چين ابروي غضب سخت کمان است هنوز
جلوه اش مي برد از دست نظر بازان را
قامتش حلقه رباتر ز سنان است هنوز
نکند گوش به پروانه معزولي خط
چشمش از هر مژه اي فتنه نشان است هنوز
ملکش از لشکر بيگانه خط شد پامال
حسن غافل لمن الملک زنان است هنوز
غمزه شوخ به ويراني دل مشغول است
زلف در غارت جان برق عنان است هنوز
به جگر سوزي احباب نمي پردازد
غنچه سنگدلش تلخ زبان است هنوز
نتوانست خط آورد به اصلاح او را
فتنه عالم و آشوب جهان است هنوز
گر چه ته جرعه اي از باده حسنش مانده است
صائب از جمله خونابه کشان است هنوز