دل ما روشن از افلاک نگردد هرگز
تيغ از دامن تر پاک نگردد هرگز
صافي و تيرگي آب ز سرچشمه بود
بي دلي پاک، سخن پاک نگردد هرگز
چشمه روشن خورشيد اگر خشک شود
آب در ديده افلاک نگردد هرگز
صرف پاکي مکن اوقات که سيلاب بهار
تا به دريانرسد پاک نگردد هرگز
جام جم تا اثر از چرخ بود در دورست
چون اثر خير بود، خاک نگردد هرگز
چهره عالم ازو رنگ بهاران دارد
کز خزان خشک رگ تاک نگردد هرگز
پرده شوخي آن حسن نشد سبزه خط
برق پوشيده ز خاشاک نگردد هرگز
نگشايد گره از غنچه پيکان به نسيم
دل که افسرده شود چاک نگردد هرگز
غير وقت آنچه شود فوت ز اسباب جهان
عارفان را مژه نمناک نگردد هرگز
خنده زخمي است که جان بردن از و دشوارست
زنده دل آن که طربناک نگردد هرگز
هر که از عاقبت بيخبري با خبرست
صائب از باده طربناک نگردد هرگز