مي رود با قامت خم در پي دنيي هنوز
با چنين محراب، داري پشت برعقبي هنوز
برده است از راه، صبح کاذب دعوي ترا
غافلي از نور صبح صادق معني هنوز
مي کند هر چند از هر مو سفيدي راه مرگ
دل نمي افتد به فکر توشه عقبي هنوز
گر چه دست از رعشه مي لرزد چو اوراق خزان
همچنان چسبيده اي بر دامن دنيي هنوز
از علايق رشته الفت بريدن مشکل است
مي پرد بي خواست چشم سوزن عيسي هنوز
شيراز اقبال جنون گردنکشي از سر گذاشت
مي کند خون در دل مجنون، سگ ليلي هنوز
طاق کسري بازمين هموار شد، و زفيض عدل
طاق گردون است پرآوازه کسري هنوز
گر چه جاي سنگ طفلان بر تن مجنون نماند
برکبودي مي زند خال رخ ليلي هنوز
عمرها رفت و همان لرزد به خود چون برگ بيد
تيغ کوه طور از گستاخي موسي هنوز
خامه صائب زانشاي سخن بس کي کند؟
از هزاران گل يکي نشکفته از طوبي هنوز