دشت بيرون نامده است از ماتم مجنون هنوز
داغها از لاله دارد سينه هامون هنوز
دامن از خون شفق صبح قيامت پاک کرد
مي تراود از سر خاک شهيدان خون هنوز
گر چه شيرين سبکرو عمرها شد رفته است
شمع روشن مي توان کرد از پي گلگون هنوز
نگسلد پيوند روحاني ز دست انداز مرگ
مي توان از خم شنيد آواز افلاطون هنوز
عشق بر لوح دلم روزي که رنگ داغ ريخت
ساده بود از نفش اختر صفحه گردون هنوز
زان مي روشن که در پيمانه خورشيد ريخت
عشق آتشدست، مي گردد سرگردون هنوز
صائب از اشکي که چشم من نثارش کرده است
مي جهد چون برق نبض موجه جيحون هنوز