از سرشک گرم زرين است مژگانم هنوز
مي چکد آتش چو شمع از رشته جانم هنوز
گرچه عمري رفت درکنعان سراسرمي روم
بوي پيراهن نرفته است ازگريبانم هنوز
دفتربرگ خزان راباغبان شيرازه بست
کاغذ باد است اوراق پريشانم هنوز
صبح رادر پرده گوش گران آتش گرفت
عندليب ايمان نمي آرد به افغانم هنوز
از گلاب صبح محشر خواب مخمل تلخ شد
فکر بالين ميکندبخت گران جانم هنوز
آخراي عمر سبکرواينقدر تعجيل چيست ؟
گرد راه از خود نيفشانده است دامانم هنوز