درتن خود يک هدف واراستخوان دارم هنوز
نسبت دوري به آن ابروکمان دارم هنوز
گرچه از بيماري دل رنگ بررويم نماند
يک دوجنگ روبروباز عفران دارم هنوز
چشم تابازست راه گفتگو مسدود نيست
از زبان افتاده ام اما زبان دارم هنوز
جوش گل پرکرد جيب رخنه ديواررا
دست خالي من به پيش باغبان دارم هنوز
گر چه چون منقاراوقاتم به ناليدن گذشت
ناله اي سربسته درهراستخوان دارم هنوز
چون گل رعنا بهارم باخزان آميخته است
درحريم وصل ازهجران فغان دارم هنوز
گر به ظاهر چون شراب کهنه افتادم زجوش
دربهارفکر،جوش ارغوان دارم هنوز
گرچه برچشمم سفيدي پرده نسيان کشيد
از نسيم مصرچشم ارمغان دارم هنوز
چون ميان خانه بردوشان توانم سبز شد؟
مشت خاشاکي گمان درآشيان دارم هنوز
گرچه صائب گرد غم از خاطرم هرگز نشست
آرزوي زنده روداصفهان دارم هنوز