خط برآورد وترو تازه است بستانش هنوز
مي چکد خون بهارازخارمژگانش هنوز
مي توان گل چيداز روي عرقناکش همان
مي توان مي خورد از لبهاي خندانش هنوز
مي تواندهمچومغزپسته درشکرگرفت
طوطيان خوش سخن را شکرستانش هنوز
رشته طول امل رامي دهد عمردراز
باکمال کوتهي زلف پريشانش هنوز
ناله زنجير نتواند نفس را راست کرد
از هجوم بنديان درکنج زندانش هنوز
گر چه صبح عارضش شام غريبان شدز خط
داغ داردصبح راشام غريبانش هنوز
گر چه رنگ آشتي خط برعذارش ريخته است
ميچکد ز هرعتاب از تيغ مژگانش هنوز
مي نشاند صبح رادرخون بياض گردنش
خنده برگل ميزندچاک گريبانش هنوز
گر چه سنگ وتيغ مژگان اوکرده است مهر
بوي خون ميآيد از چاه زنخدانش هنوز
گر چه گرديده است از خط حسن او پا دررکاب
چشم روشن مي شود از گرد جولانش هنوز
گر چه خضر تشنه لب جاني دراو نگذاشته است
مي توان مرد ازبراي آب حيوانش هنوز
گرچه پرواي کمانداري نداردابرويش
ميشودازدل ترازو تير مژگانش هنوز
گرچه طي شد روزگاردولت طومارزلف
از خط سحر آفرين باقي است ديوانش هنوز
(گرچه درابرسياه خط نهان کرده است رو
خيره ميگرددنظرازماه تابانش هنوز)
درخزان حسن ،صائب از هجوم بلبلان
نيست جاي ناله کردن درگلستانش هنوز