رخنه در دل مي کند مژگان قتالش هنوز
مي کشد آب ازجگرها دانه خالش هنوز
شاهبازغمزه اش راگرچه خط دربوته کرد
در کمين سينه کبک است چنگالش هنوز
گر چه ازخط غمزه شوخش حصاري گشته است
موج جوهر مي زند شمشير اقبالش هنوز
گر چه دود از خرمن حسنش برآورده است خط
ريشه دردل ميدوانددانه خالش هنوز
گشت در چشم غزالان گرد مجنون گوشه گير
برنداردسنگ طفلان سرزدنبالش هنوز
از غم فرهاد آن زخمي که برشيرين رسيد
اشگ خونين مي چکداز چشم تمثالش هنوز
گرچه موي صائب از گردحوادث شد سفيد
همچنان داردطراوت کشت آمالش هنوز