بي صفا از خط نگرديده است رخسارش هنوز
مي توان صد رنگ گلچيدن زگلزارش هنوز
در پر طوطي نهان شد گر چه تنگ شکرش
همچنان دل مي برد در پرده گفتارش هنوز
خط ظالم گرچه يک گل درگلستانش نهشت
ريشه در دل مي دواند خار ديوارش هنوز
گر چه نزديک است پرهيز نگه را بشکند
مي توان مرد از براي چشم بيمارش هنوز
تيغ ابرويش ز زنگ خط نگرديده است کند
کارها دارد به مردم چشم پرکارش هنوز
گر چه خط پشت سپاه زلف رابرهم شکست
در صف آرايي بود مژگان خونخوارش هنوز
مستي حسن از سرش خط گرچه بيرون برده است
مي توان گل چيدن از آشفته دستارش هنوز
گر چه از خط حلقه هاي زلف بي پرگار شد
هست پابرجاچو مرکز خال طرارش هنوز
گر چه زلف کافرش را خط مسلمان کرده است
سبحه در دل صد گره دارد ز زنارش هنوز
بي طراوت گرچه از خط شد نهال قامتش
خانه پردازست چون سيلاب رفتارش هنوز
گرچه شست از دلربايي دست ،سروقامتش
هست چندين حلقه از قمري گرفتارش هنوز
ته بساطي گر چه از سامان حسنش مانده است
از هجوم مشتري گرم است بازارش هنوز
گوهرش هر چند درگردکسادي شد نهان
صائب بيدل بود از جان خريدارش هنوز