چشم حيران را حجابش دام مي داند هنوز
عاشق ناکام را خود کام مي داند هنوز
کيست حرف بوسه بررويش تواند فاش گفت ؟
ديدن دزديده راابرام مي داندهنوز
بوي شير خام ميآيد ز تنگ شکرش
بوسه را شيرين تراز دشنام مي داند هنوز
ديده قربانيان را چشم آن وحشي غزال
در ره خود حلقه هاي دام مي داند هنوز
عالم از شوخي نگرديده است درچشمش سياه
وقت آزادي زمکتب شام مي داندهنوز
هر چه مي خواند زشوخي هافرامش مي کند
کي زبان نامه وپيغام ميداندهنوز؟
ناله گرمي نه پيچيده است گوشش راچوگل
عشق را بازيچه ايتام مي داندهنوز
ساده لوح وطفل و بازيگوش وشوخ سرکش است
قدرعاشق را کي آن خودکام مي داند هنوز
پختگان را گرچه افکنده است آتش درجگر
طبع صائب فکر خود را خام مي داندهنوز