اي هر ورق گل زتو آيينه ديگر
هرغنچه زاسرارتوگنجينه ديگر
بي باده گلرنگ ،بود در نظرمن
هر ابرسياهي شب آدينه ديگر
از سينه من گرچه اثرداغ تونگذاشت
مي بودمراکاش دو صد سينه ديگر
درآرزوي داغ چوخورشيد تو هرروز
از صدق دهد صبح صفا سينه ديگر
برخرقه صد پاره ارباب توکل
جز رقعه حاجت نبود پينه ديگر
خورشيد نمي سوخت نفس درطلب صبح
مي بود گر سينه بي کينه ديگر
بيناست درين بحرحبابي که ندارد
غيراز سر زانوي خودآيينه ديگر
آن دلبربيباک چه ميکردبه عاشق
مي داشت اگر غيردل آيينه ديگر
درپاره دل گم شود صائب گهرمن
چون حلقه زنم بردرگنجينه ديگر؟