هرچند جهانسوز بود جلوه دلدار
اين شعله دو بالاشود از جامه گلنار
درجامه گلگون، کمر نازک آن شوخ
از لعل بود همچو رگ لعل نمودار
چون آب که از پرده ياقوت نمايد
پيداست تن نازکش از جامه گلنار
درجامه آل آن رخسار عرقناک
در عرصه گلزار بود ساغر سرشار
مهري است که از کوه بدخشان شده طالع
در جامه لعلي رخ نوراني دلدار
درجامه گلگون ز مي افروخته عارض
بااين دو سه آتش چه کند تشنه ديدار؟
خونريزتر از تيغ بود موج خرامش
جان چون به کنار آيد ازين قلزم خونخوار؟
فرياد که بي پرده شد از جامه گلرنگ
خون خوردن پنهاني آن غمزه خونخوار
پوشيدن خون نيست به نيرنگ ميسر
اين بخيه محال است بيفتد به رخ کار
از خجلت آن چهره گل آواره شد از باغ
سهل است اگر لاله نهد پاي به کهسار
افزوده شد اسباب جگرخواري صائب
زان پيکر سيمين به ته جامه گلنار