منصوروار پختگي از چوب دار گير
اين ميوه رسيده ازين شاخسار گير
جنگ گريز چندتوان کرد چون سپند؟
ياقوت وار در دل آتش قرار گير
چون سرو سربه حلقه آزادگان درآر
خط امان ز حادثه روزگار گير
زين بيشتر کبوتر چاه وطن مباش
بر تخت مصررو، به عزيزي قرار گير
نام بلند، مزد خراش جگر بود
ياد از عقيق اين سخن نامدار گير
اين تيره باطنان همگي زنگ طينت اند
تاممکن است آينه را در غبار گير
برگ خزان رسيده به دامن کشيد پاي
اي دل تو نيز اگر بتواني قرار گير
دست طلب به دامن شبنم گره مکن
دامان بحر چون گهر شاهوار مگير
صائب بهار رفت، چه از کار رفته اي ؟
تاوان عيش رفته ز فصل بهار گير