دل روشن از سياهي سوداست بيشتر
سوز و گداز شمع به شبهاست بيشتر
در زير خاک دانه به ابرست اميدوار
دل را نظر به عالم بالاست بيشتر
در دل گره زياده به چشم است اشک من
گوهر نهفته در ته درياست بيشتر
پوشيده است دردل عنبر بهارها
صبح اميد دردل شبهاست بيشتر
سوزن هميشه خون خورد از خارپاي خلق
زحمت نصيب ديده بيناست بيشتر
دولت شود ز پله تمکين گران رکاب
در کوه قاف شوکت عنقاست بيشتر
دشنام در مذاق من از بوسه خوشترست
چون باده تلخ گشت گواراست بيشتر
اشک ندامت است سيه کار را فزون
باران در ابر تيره مهياست بيشتر
گر نيست تخم سوخته نشو ونما پذير
چون دربهار شورش سوداست بيشتر؟
ويرانه هاي کهنه بود جاي مور و مار
در طبع پير حرص و تمناست بيشتر
در پرده حجاب کند غنچه نوشخند
دلهاي شب گشايش دلهاست بيشتر
ميدان دهد به سرکشي اسب بال و پر
شور جنون به دامن صحراست بيشتر
مجنون حسد به شورش فرهاد مي برد
درکوهسار سيل به غوغاست بيشتر
صائب کسي که عاقبت انديش اوفتاد
روي دلش به عالم عقباست بيشتر