شماره ٧٢٠: اي زلف و عارض تو ز هم ديده زيب تر

اي زلف و عارض تو ز هم ديده زيب تر
خطت ز خال و خال ز خط دلفريب تر
چشم بدت مباد، که حسن لطيف توست
صد پيرهن ز يوسف مصري غريب تر
هر حلقه اي ز خط تو گلدام ديگرست
ماه تو شد ز هاله خط دلفريب تر
ما ديده ايم تازه نهالان باغ را
سروي ندارداز تو چمن جامه زيب تر
موج سراب، شب نفسي راست مي کند
دلهاي شب ز روز منم ناشکيب تر
دلوي که خالي از چه کنعان برآورند
دربزم وصل نيست ز من بي نصيب تر
صائب اسير حسن تو شد در زمان خط
شد در خزان رياض تو خوش عندليب تر