شماره ٧١٠: اي دل عنان توسن طاقت نگاه دار

اي دل عنان توسن طاقت نگاه دار
پاس شکوه عشق و محبت نگاه دار
اي عقل نيست جاي تو سر منزل جنون
اين شيشه راز سنگ ملامت نگاه دار
چون داده اي عنان به کف خلق، دل مده
ياري براي گوشه عزلت نگاه دار
لب تر به وصف آب خضر بيش ازين مکن
شرم حضور تيغ شهادت نگاه دار
رغبت مکن به نعمت الوان روزگار
اي شوخ چشم، شرم قناعت نگاه دار
درعالم مجاز نفس را شمرده زن
دم را براي بحر حقيقت نگاه دار
دندان فرو مبر به لب جام بيش ازين
زخمي براي دست ندامت نگاه دار
اي دل چه گرم آه شر ربار گشته اي ؟
مدي براي صبح قيامت نگاه دار
ما را که چون سپند بر آتش نشانده اي
آخر براي گرمي صحبت نگاه دار
داغي است داغ مي که به شستن نمي رود
از آب تلخ، دامن عصمت نگاه دار
نتوان گرفت دامن دولت به دست زور
دست دعا براي حمايت نگاه دار
دربزم عشق رخصت جولان شکوه نيست
صائب عنان توسن جرأت نگاه دار