از انقلاب دهر نيفتم ز اعتبار
گرد يتيمي گهرم، چون شوم غبار
چون سرو نيست بي ثمري بار خاطرم
کج مي کنم نگه به درختان ميوه دار
از مشرب وسيع، درآفاق گشته ام
با مهر، هم پياله و با صبح، هم خمار
از روي گرم عشق فروزد چراغ من
آتش مرا به رقص درآرد سپندوار
کاه سبک عنان ز ملاقات کهربا
درعهد بي نيازي من مي کند کنار
ما چون صدف به کد يمين آب مي خوريم
از بحر نيستيم به يک قطره شرمسار
برهر زمين که سايه کند سبز مي شود
از کلک من ترست ز بس سرو جويبار
صائب که مرغ خانگيش نسر طايرست
درراه جغد کي فکند دام انتظار؟