ز حال تشنه لبان خنجر ترا چه خبر؟
فرات را ز شهيدان کربلا چه خبر؟
تمام عمر به بيگانگان برآمده اي
دل ترا ز سخنهاي آشنا چه خبر؟
مرا چگونه شناسد سپهر خود نشناس؟
خبرنيافته از خويش را زما چه خبر؟
ز پشت آينه روي مراد نتوان ديد
تراکه روي به خلق است از خدا چه خبر؟
يکي است نسبت خارو حرير در ره من
مرا که از سر خود فارغم ز پا چه خبر؟
ترا که نيست خبر از هواي عالم آب
ز لطف آب و ز کيفيت هوا چه خبر؟
توان به درد رسيدن ز راه آگاهي
مراکه محو بلاگشتم از بلاچه خبر
ز حال صائب مسکين که خاک ره شده است
تراکه نيست نگاهي به زير پاچه خبر