دل رميده به اميد اين جهان مگذار
به شاخ بي ثمر بيدآشيان مگذار
بهشت ،تشنه ديدارخودحسابان است
حساب خود زکسالت به ديگران مگذار
ترابه چاه خطاسرنگون نيندازد
دليرتوسن گفتارراعنان مگذار
اگر به دست ولب خويش دوستي داري
به هرچه مي رود ازدست،دل برآن مگذار
به مهروماه فلک چشم راسياه مکن
به اين تنور دل ازبهريک دونان مگذار
نفس به کام من ازضعف ،استخوان شده است
توهم به لقمه ام اي چرخ استخوان مگذار
صلاح درسپر افکندن است عاجز را
به انتقام فلک ،تير درکمان مگذار
زدام لاغري اين صيد رارهايي نيست
عبث تو ناوک دلدوز درکمان مگذار
عنان سيل سبکروبه دست خودرايي است
سخن چو روي دهدمهر بردهان مگذار
به لامکان تجردبرآي عيسي وار
چومهربيضه درين تيره خاکدان مگذار
عزيز مصر به جان مي خرد متاع ترا
متاع يوسفي خود به کاروان مگذار
حريف موجه کثرت نمي شوي صائب
قدم زگوشه عزلت به آستان مگذار