ز آب تيغ اثر در گلوي ما بگذار
ازين شراب نمي در سبوي ما بگذار
شکسته رنگي ما ترجمان گويايي است
به روي ما بنگر گفتگوي ما بگذار
شعور در حرم بيخودي ندارد راه
ز خود بر آي،دگر پا به کوي ما بگذار
ز خود برون شده را نقش پا نمي باشد
اگر نه ساده دلي،جستجوي ما بگذار
به دست بسته گل از نوبهار نتوان چيد
عنان خاطر بي آرزوي مابگذار
نسيم گرديتيمي نمي برد زگهر
نفس مسوز عبث ،رفت وروي مابگذار
نبست بخيه انجم شکاف سينه صبح
نه اي حريف خجالت ،رفوي مابگذار
براي آينه بي غبار، آه مکش
قدم به سينه بي آرزوي مابگذار
توان به آينه ازطوطيان کشيدسخن
زچهره آينه اي پيش روي مابگذار
اگرچه سلسله مابه عشق پيوسته است
ز زلف سلسله اي برگلوي مابگذار
نمي کندره خوابيده راجرس بيدار
به غافلان چو رسي گفتگوي مابگذار
به کوزه سير زآب حيات نتوان شد
دهان تشنه خودرا به جوي ما بگذار
اگر به چاشني حرف مي رسي طوطي
سخن به صائب خوش گفتگوي مابگذار