نخست کعبه و بتخانه رابجا بگذار
دگر به وادي خونخوار عشق پا بگذار
درين محيط به همت کم از حباب مباش
نظر بلند چو شد دامن هوا بگذار
علاج قلزم خونخوار عشق تسليم است
بشوي دست زدامان جان،شنا بگذار
چو سايه دولت دنياست بر جناح سفر
تلاش سايه بال و پر همابگذار
کني چو خرمن خود نقل خانه،دانه چند
براي دلخوشي خوشه چين بجا بگذار
مجو ز ريگ روان جهان ثبات قدم
ز دست دامن اين شوخ بيوفا بگذار
شکستگان جهانند موميايي هم
دل شکسته به آن طره دو تا بگذار
به شکر اين که شدي پيشواي گر مروان
زنقش پاي،چراغي به راه ما بگذار
هر آنچه با تو نيايد به آن جهان صائب
نگشته تنگ زمان سفر بجا بگذار