چو شمع، جان ز نسيم سحر دريغ مدار
ز دوستان سبکروح سر دريغ مدار
ز بوي سوختگي روح تازه مي گردد
ز شمع خرده جان چون شرر دريغ مدار
درين حديقه اگر دوستدار چشم خودي
نظر ز مردم روشن گهر دريغ مدار
يکي است کام نهنگ و صدف درين دريا
ز هر که لب بگشايد گهر دريغ مدار
به کار دشمن خونخوار خود گره مپسند
ز هيچ آبله اي نيشتر دريغ مدار
به يک نظر سر شبنم به آفتاب رسيد
توجه از من بي پا وسر دريغ مدار
جبين روشن خورشيد لوح تعليمي است
که روي زرد خود از هيچ در دريغ مدار
چو آفتاب اگر ميل تاج زر داري
ز هيچ ذره فروغ نظر دريغ مدار
شکوفه گل ز وصال ثمر به ريزش چيد
ز خاک راهگذر سيم و زر دريغ مدار
سري ز رخنه ديوار باغ بيرون کن
ز هيچ راهنوردي ثمر دريغ مدار
درين دو هفته که ميراب اين چمن شده اي
نظر ز صائب آتش جگر دريغ مدار