ز طوطيان شکر ناب را دريغ مدار
ز سبز کرده خود آب رادريغ مدار
نگاه تشنه لبان شيشه در جگر شکند
ازين سفال مي ناب را دريغ مدار
درين دو هفته که ميراب اين چمن شده اي
ز هيچ تشنه جگر آب را دريغ مدار
به شکر اين که ترا عيسي زمان کردند
ز خسته شربت عناب را دريغ مدار
زهر که همچو صدف واکند دهن به سئوال
چو ابر گوهر سيراب را دريغ مدار
دهان شکوه سايل نهنگ خونخوارست
ازين نهنگ تو اسباب را دريغ مدار
ز هر که بر تو وبر دولت تو مي لرزد
سمور و قاقم و سنجاب را دريغ مدار
دماغ سوختگان را به مأمني برسان
ز شمع گوشه محراب را دريغ مدار
به هر روش که تواني خراب کن تن را
ازين ستمکده سيلاب را دريغ مدار
به هر کس آنچه سزاوار آن بود آن ده
ز چشم فتنه شکر خواب را دريغ مدار
يکي هزار شود در زمين قابل، تخم
ز آب، پرتو مهتاب را دريغ مدار
خوش است صحبت آشفتگان به هم صائب
ز زلف او دل بيتاب را دريغ مدار