چند روزي چو قلم سربه ته انداخته گير
ورقي چند به بازيچه سيه ساخته گير
نيست در عالم ناساز چو اميدثابت
خانه ها درگذر سيل فنا ساخته گير
اين گهرها که به جمعيت آن مي نازي
آخر الامر چو اشک از نظر انداخته گير
نقش هر لحظه به روي دگري مي خندد
هرچه بردي ز حريفان دغا، باخته گير
نيست چون حوصله يک نگه دورترا
پرده از چهره مقصود بر انداخته گير
بي مثال است چو رخساره آن جان جهان
از علايق دل چون آينه پرداخته گير
نيست شايسته افسون، جدايي از خلق
جامه پرشپش از دوش خود انداخته گير
نيست اميد اجابت چو فغان را صائب
علم ناله به افلاک بر افراخته گير