سينه اي چاک نکرديم درين فصل بهار
صبحي ادراک نکرديم درين فصل بهار
گريه اي از سر مستي به تهيدستي خويش
چون رگ تاک نکرديم درين فصل بهار
ابر چون پنبه افشرده شد از گريه و ما
مژه اي پاک نکرديم درين فصل بهار
جگر سنگ به جوش آمد و ما سنگدلان
ديده نمناک نکرديم درين فصل بهار
لاله شد پاک فروش از عرق شبنم و ما
عرقي پاک نکرديم درين فصل بهار
غنچه از پوست برون آمد و ما بيدردان
جامه اي چاک نکرديم درين فصل بهار
دامن تازه گلي صيد به سرپنچه سعي
همچو خاشاک نکرديم درين فصل بهار
حيف و صد حيف که در راه نسيم سحري
خويش را خاک نکرديم درين فصل بهار
با دو صد خرمن اميد، ز غفلت صائب
تخم در خاک نکرديم درين فصل بهار