نيست بي خار درين باديه يک آبله وار
پاي فرسوده چه گل چيند ازين نشترزار؟
رفرف موج درين بحر به ساحل نرسيد
کشتي ما چه خيال است که آيد به کنار
در گرانجان نکند پند و نصيحت تأثير
پاي خوابيده به فرياد نگردد بيدار
طاقت دست تهي نيست کهنسالان را
مشرق آتش سوزنده ازان گشت چنار
سر برون آورد گرد گريبان گهر
رهنوردي که کند رشته جان را هموار
تانگشته است دوتا قدبه عبادت کن راست
که محال است شود راست چو کج شدديوار
تا تو دامان تر خود نکني خشک از آه
نيست ممکن، شود آيينه دل بي زنگار
چون به گرد تو چو پرگار نگردم،که شده است
نقطه خال تو از حلقه خط خوش پرگار
دل سودازده از باده نگردد خوشوقت
دانه چون سوخت برومند نگردد زبهار
چون مه بدر، هلالي شود از ديده شور
ساغر هر که درين ميکده گردد سرشار
حرص را جمع زر وسيم نسازد خرسند
گنج بيرون نبرد پيچ و خم از طينت مار
باش سنجيده که هر چند بودراه درشت
مي توان کرد به آهسته رويها هموار
در کمان قصد اقامت نکند صائب تير
قد چو خم گشت دل از عمر سبکرو بردار