شماره ٦٥٤: بيا اي محتسب از وادي دردي کشان بگذر

بيا اي محتسب از وادي دردي کشان بگذر
ازين يک گل زمين، دانسته اي باد خزان بگذر
نمي گفتم حريفم نيستي کاوش مکن با من ؟
به چندين کشتي از درياي چشمم اين زمان بگذر
ازين صحراي کنعان کز حسد چاهي است هرگامش
زليخا گوش برزنگ است زود اي کاروان بگذر
غبار آلوده اشکي، درخمار سرمه بيتابي
بگير از گوشه چشمم به خاک اصفهان بگذر