سخن کز عشق شادابي ندارددردهان بهتر
عقيقي راکه رنگي نيست درزيرزبان بهتر
سفربيش از وطن رسوا کند ناقص بصيرت را
ندارد تير کج دارالاماني ازکمان بهتر
چه مشکل حل شود از اقبال فيل مست موران را؟
اگر برمدعاي ما نگردد آسماني بهتر
مروت نيست با پرورده خود دشمني کردن
اگرگل را بدست خود نچيند باغبان بهتر
برومندي بود در خاکساري تازه رويان را
اگر در خاک باشد ريشه نخل جوان بهتر
مي لعلي عنانداري کند عمرسبکرورا
ندارد بحر هستي لنگر از رطل گران بهتر
خزان بيوفايي شاخ گل درآستين دارد
به شاخ سروبندد مرغ زيرک آشيان بهتر
بود در زيرلب پيوسته منزل جان عاشق را
نباشد رفتني راهيچ جا از آستان بهتر
کند استادگي آيينه آب تيره را صائب
خموشي مي کند اسرارپنهان را نهان بهتر