شماره ٦٤٨: شراب زندگي درخاکساريهاست بي غش تر

شراب زندگي درخاکساريهاست بي غش تر
بود نخل برومند از زمين نرم سرکش تر
به خون آرزويي مي تپدهر ذره ازخاکم
ندارد گرد بادي دشت عشق ازمن مشوش تر
جهانسوزي کزاومن منصب پروانگي دارم
گل رخساراو درعالم آب است آتش تر
بهشتي کزخيالش خواب زاهدتلخ مي گردد
نداردگوشه اي از گوشه چشم تو دلکش تر
نلغزد چون زبان طوطي من ،کان شکرلب را
بررويي است از آيينه ادراک بي غش تر
فلک درکاربي رويان کند هرزينتي دارد
که پشت آيينه را ازروي مي باشدمنقش تر
در ايام خزان صاف است آب جويها صائب
زلال زندگي درموسم پيري است بي غش تر