شود از پرده پوشي سوز اهل حال رسواتر
که تب را مي نمايد پرده تبخال رسواتر
خود آرايي کند بي پرده عيب روسياهان را
که گردد پاي طاوس ازنگار بال رسواتر
نگردد پرده عيب خسيسان دولت دنيا
سيه رو را کند آيينه اقبال رسواتر
درين ميخانه با ته جرعه قسمت قناعت کن
که گردد تنگ ظرف از جام مالامال رسواتر
ازان با صوفيان صافدل زاهد نياميزد
که از آيينه گردد زشتي تمثال رسواتر
مزن پر دست وپا گرعيب خود پوشيده مي خواهي
که مي گردد ز ايماواشارت لال رسواتر
به زينت نيست ممکن زشتي رخسار کم گردد
که ساق بي صفا رامي کند خلخال رسواتر
نداري چون ز معني بهره اي باري مکن دعوي
که در پرواز گردد مرغ کوته بال رسواتر
نيايد پرده پوشي از لباس عاريت صائب
که نا درويش را سازد قباي شال رسواتر