خط سبز از دعاي صبح خيزان است گيراتر
لب ميگون زخون بيگناهان است گيراتر
ز روي نو خط آن خوش پسر چون چشم بردارم؟
کزاو هرحلقه اي ازچشم فتان است گيراتر
اگر چه دانه راکمتر بود ازدام گيرايي
ز زلف عنبر افشان خال جانان است گيراتر
درآن گلشن که من دارم به خاطر فکر آزادي
گل بي خارش از خارمغيلان است گيراتر
کسي چون چشم از آن چشم خمارآلود بردارد؟
که از قلاب ،آن برگشته مژگان است گيراتر
گزيدم راستي تاايمن از زخم زبان گردم
ندانستم که آتش در نيستان است گيراتر
به دنيا بيش مي چسبند پيران درکهنسالي
که خار خشک در تسخير دامان است گيراتر
به عنواني مبدل شد به خشکي چرب نرميها
که شير از استخوان درکام طفلان است گيراتر
سروکارمن افتاده است با شيرين لبي صائب
که حرف تلخ او از شکرستان است گيراتر