شماره ٦٤٤: به ناداني کند اقرارهرکس هست داناتر

به ناداني کند اقرارهرکس هست داناتر
زحيرت پرده خواب است هر چشمي که بيناتر
نهفتم دردل صد پاره رازعشق ازين غافل
که بوي گل زبرگ گل شود صد پرده رسواتر
به پيري گفتم ازدامان دنيا دست بردارم
ندانستم که درخشکي شود اين خار گيراتر
زسنگيني شودکم لنگر تمکين فلاخن را
دل ديوانه از بند گران گرددسبکپاتر
مکن فکر اقامت درجهان گربينشي داري
که از ريگ روان کوه است اينجا دشت پيماتر
رعونت از شکست آرزو شد نفس راافزون
که سازد آتش افسرده را خاشاک رعناتر
يکي صد شد زحرف تلخ،شور آن لب ميگون
که از تلخي مي گلرنگ مي گردد گواراتر
رياض حسن او آب وهواي سرکشي دارد
که باشد سبزه خوابيده اش از سرو رعناتر
نبندد حجت ناطق زبان منکران ،ورنه
زعيسي روي شرم آلود مريم بود گوياتر
سفيديهاي مو غماز گردد رو سياهي را
که باشد در ميان شير خالص موي رسواتر
زبال افشاني پروانه روشن مي شود صائب
که عاشق درفراق از وصل مي باشد شکيباتر