سبزه خط مي دمد از لعل جانان غم مخور
مي شود سيراب خضر از آب حيوان غم مخور
بر سر انصاف خواهد آمد آن چشم سياه
مي شود آن غمزه کافر مسلمان غم مخور
حسن بي پروا به فکر عاشقان خواهد فتاد
مي شود عالم ز عدل خط گلستان غم مخور
از نزول کاروان خط به منزلگاه حسن
دل برون مي آيد از چاه زنخدان غم مخور
خط مشکين مي کند کوتاه دست زلف را
مي رسد غمهاي بي پايان به پايان غم مخور
آتش بي زينهار حسن در دوران خط
بر دل بيتاب خواهد شد گلستان غم مخور
خط حمايت مي کند دل را ز دست انداز زلف
مصر اعظم مي شود اين ملک ويران غم مخور
صبح اميدي که پنهان است دردلهاي شب
مي شود طالع ازان چاک گريبان غم مخور
بوي پيراهن نخواهد ماند در زندان مصر
خواهد افتادن به فکر پيرکنعان غم مخور
ديده لب تشنه از رخسار شبنم خيز او
غوطه خواهد خورد در درياي احسان غم مخور
ازره گفتار، اين موربه خاک افتاده را
مي دهد مسندزدست خود سليمان غم مخور
گرد خواري پيش خيز شهسوارعزت است
زينهار اي ماه مصر از چاه و زندان غم مخور
چون فتد دامان ساحل کشتي مارا به دست
خاک خواهد زد به چشم شور طوفان غم مخور
چون خط شبرنگ، صائب ازلب سيراب او
غوطه ها خواهي زدن درآب حيوان غم مخور