از عزيزان با تو ما را هست پيوند دگر
جاي يوسف را نگيرد هيچ فرزند دگر
خار ديوار تو از مژگان بود گيرنده تر
هر سرمو از تو چون زلف است دلبند دگر
از گرفتاران، سر بندي است هرکس را جدا
هست ما را با تو از هر بند پيوند دگر
مي رسيدش ،بنده شايسته گر مي کرد ناز
جز تو گر مي بود در عالم خداوند دگر
شور من چون بلبلان از نوشخند غنچه نيست
تلخ دارد زندگي بر من شکرخند دگر
خوبه وحدت کرده مستغني است از همصحبتان
نيست نخل خوش ثمر محتاج پيوند دگر
شد ز سنگ کودکان روشن که باغ دهر را
نيست چون ديوانگان نخل برومند دگر
گرچه هرکس راست پيوندي به آن نخل اميد
قطع پيوند از دو عالم هست پيوند دگر
چون نباشد خواب من شيرين در آغوش لحد؟
من که نشکستم به دل جز آرزو قند دگر
کي به فکر صائب بي آرزو خواهد فتاد؟
آن که در هر گوشه دارد آرزومند دگر