چشم مارا صبح پيري شد شکر خواب دگر
قامت خم شد کمند عمر را تاب دگر
خواب غفلت خانه در چشم گرانجاني که کرد
مي شود شور قيامت پرده خواب دگر
از دل چاک است ما را قبله حاجت روا
رو نمي آريم هر ساعت به محراب دگر
شسته ايم از عالم اسباب ما هرچند دست
حلقه بر در مي زند هر لحظه سيلاب دگر
گر چه پيري قامت ما را کمان حلقه ساخت
بهر سرگرداني ماگشت گرداب دگر
گرچه پيري برد گيرايي ز دست اختيار
هر سرمو گشت برتن نبض بيتاب دگر
گرچه در جمعيت اسباب پريشاني است جمع
مي پرد چشمم همان در جمع اسباب دگر