شماره ٦١٨: هرطرف صد راه پيما هست سر گردان خضر

هرطرف صد راه پيما هست سر گردان خضر
تاکه راافتد درين وادي به کف دامان خضر
بي رفيقان موافق آب خوردن سهل نيست
مي دهد يادازخجالت جلوه پنهان خضر
قسمت آيينه از آب روان جز زنگ نيست
رزق اسکندر نگردد چشمه حيوان خضر
سعي در تعمير ديوار يتيمان کن که شد
ايمن ازسيل فنا زين رهگذربنيان خضر
دستگيري فيضها دارددرين ظلمت سرا
تا به دامان قيامت مي کشد دوران خضر
تا نگرددسبز در جوي توآب زندگي
خشک بگذر زينهار از چشمه حيوان خضر
تا چه باشد هستي ده روزه ماخاکيان
چون بنابر آب دارد عمر جاويدان خضر
مي کنم داغ عزيزان زندگي راناگوار
آه افسوسي است مد عمر بي پايان خضر
آه کز بيمايگي در دفتر ايجاد نيست
مد احساني بغير ازعمر جاويدان خضر
سبز گردد کشت اميدش زآب زندگي
هرکه شد صائب درين مهمانسرا مهمان خضر