خامشي سازد من بيتاب را ديوانه تر
مي کند بند گران سيلاب را ديوانه تر
بيش شد از بستن لب بيقراريهاي دل
بخيه سازدزخم پرخوناب راديوانه تر
در فلاخن مي شود بال وپر پرواز،سنگ
صبر مي سازد دل بيتاب را ديوانه تر
اشک را در سينه روشندلان آرام نيست
مي کند آيينه اين سيماب را ديوانه تر
قلقل مينا به دور انداخت جام باده را
شور دريا مي کند گرداب را ديوانه تر
جلوه هم چشم، سيلاب بناي طاقت است
طاق ابرو مي کند محراب را ديوانه تر
شد فزون از پند ناصح بيقراريهاي من
مي کند افسانه اينجا خواب را ديوانه تر
مي کند از روشني آيينه دلهاي پاک
پرتو خورشيد عالمتاب را ديوانه تر
بالب خشک صدف تردستي نيسان کند
تشنگان گوهر سيراب راديوانه تر
نوبهار خط مشکين هر قدر گردد کهن
مي کند صائب من بيتاب را ديوانه تر