زاهد از آلوده دنياست دنيا خواه تر
رهرو اين راه از رهزن بود گمراه تر
دستگاه غم به قدر دستگاه بينش است
مي خورد خون بيشتر هر کس بودآگاه تر
فکر آن موي کمر نگذاشت درمن زندگي
درد پنهاني بود از دردها جانکاه تر
مي تواند کرد داغ عشق، اگر خواهد دلش
سينه تار مرا از آسمان خوش ماه تر
شورش مجنون يکي صدگشت از زخم زبان
مي کند مهميز اسب تند رابد راه تر
لطف گردون بيشتر از قهر مي سوزدمرا
تلختر هرچند مي در کام، بي اکراه تر
هر قدر سر رشته آمال مي گردد دراز
دست ما از دامن دنيا شودکوتاه تر
مستي رطل گران بالاتر از پيمانه است
بيخبرتر ازجهان هرکس که صاحب جاه تر
گر چه بيرون رفتن ازراه است تقصير عظيم
برنمي گردد هر که بعد از آگهي، بيراه تر
خوش بود دلخواه بستن با پريرويان جناغ
گر فراموشي ازان جانب بود، دلخواه تر!
هر کجا صائب شود بي پرده آن شيرين سخن
ليلي از داه عرب بسيار باشد داه تر