حسن از چشم نظربازان شود شاداب تر
چهره گل راکند شبنم به آب وتاب تر
بر چراغ صبح مي لرزد دل پروانه بيش
حسن دل را کرد در دوران خط بيتاب تر
هر قدر در موج سنبل چشمه طوفان مي کند
نيست از چشم تر عاشق پريشان خواب تر
گر چه بود از زلف او حال پريشاني مرا
شد رگ جانم ازان موي کمر پرتاب تر
پا ز چشم خويش کن در کوچه باغ زلف يار
کاين ره خوابيده ازمخمل بود خوش خواب تر
هيچ روزن گرچه خالي ازفروغ ماه نيست
خانه هاي بي دروبام است خوش مهتاب تر
ساغرناکامي ازخود آب برمي آورد
مي شود تبخال ازلب تشنگي سيراب تر
مي تراودرازهاي سربه مهر ازسينه زود
گوهر غلطان صدف را مي کندبيتاب تر
گرچه از عنقا اثر درعالم ايجاد نيست
گوهر انصاف از عنقا بودناياب تر
يکقلم اسباب دنيا پرده بيگانگي است
آشناتر باخداهرکس که بي اسباب تر
طاعت صدساله را برطاق نسيان نه، که نيست
پيش رحمت ازتهيدستي متاعي باب تر
نيست کارمهردلهارامنورساختن
روي جانان است ازخورشيدعالمتاب تر
رشته اميدراطي کن که درايام ما
بحرجودازچشمه سوزن بود بي آب تر
شدازخط صائب صفاي آن لب لعلي زياد
گوهر از گرد يتيمي مي شود شاداب تر