از فروغ ماه مي گردد به آب وتاب ابر
جلوه شکر کند باشير، در مهتاب ابر
گر چنين بندد به خشکي کشتي احسان محيط
يکقلم چون کاغذ ابري شود بي آب ابر
در گره بسته است دريا آب خود راچون گهر
خشک مي آيد برون از بحر چون قلاب ابر
پيش ازين مي ريخت ازدستش گهر بي اختيار
درزمان کشت ما شد گوهر ناياب ابر
خازن گوهر ندارد از ترشرويي گزير
بر سياهي مي زند چون مي شود شاداب ابر
مي کند دلهاي شب در گريه طوفان، ديده ام
مي شود گويا به چشمم پرده هاي خواب ابر
در زمان تنگدستي دل به حق روي آورد
روبه دريا مي رود چون مي شود بي آب ابر
زير بارمنت احسان، نمي ماند کريم
وام دريا راکند تسليم از سيلاب ابر
در کف دست کريمان نيست گوهر راقرار
قطره را از بيقراري مي کند سيماب ابر
آبرو صائب نريزد پيش دريا بعد ازين
گر شود از ديده خونبار من سيراب ابر