بوسه اي در کار من کن زان لب همچون شکر
تا به چشم شاه شيرين باشي اي صوفي پسر
پوست برتن ناتوانان را گراني مي کند
بهله راکوتاه کن دست تعدي زان کمر
کاملان را ابجد بيرحميي درکار نيست
صيد عاشق کن، مرو درخون چندين جانور
طره دستار خوبان کار شاهين مي کند
نيست حاجت دلربايان رابه شاهين دگر
دوستان رااز نظر انداختن انصاف نيست
ترک مي بايد که دشمن رانيارد درنظر
چون غبارآلودبرگردي زصحراي شکار
آب گرددهرکه اندازد به رخسارت نظر
گرچه ازموي ميان اودلي دارم دونيم
دارم ازتيغش هلال عيد قربان درنظر
گربه اين تمکين گذاري پاي برچشم رکاب
خانه زين راتزلزل مي کند زيروزبر
بر ضعيفان ظلم کردن مي کند دل راسياه
باز کن يک لحظه آن شمشير کج رااز کمر
مي ربايد حلقه هاي ديده عشاق را
چون سنان هر جا شود با قد رعناجلوه گر
بوي خون بيدار سازد فتنه خوابيده را
چشم او از باده شد درخون عاشق گرمتر
از خرامي مي کند زيروزبر آفاق را
از نگاهي لشکري را مي زند بريکدگر
گربه ظاهر سربه پيش افکنده است از شرم حسن
تيغها دارد ز پرکاري نهان زير سپر
رو به هر جانب که آرد، دلفتد بر روي دل
هر طرف تازد،به جان گرد خيزد الحذر
گر درين ميخانه مي خواهي شراب بي خمار
نيست غير از خون عاشق باده بي دردسر
نيست ممکن ترک من برفارسي دندان نهد
گر ز قند فارسي سازم جهان راپرشکر
رحم کن اي سنگدل بر صائب شيرين سخن
ورنه خواهد شکوه کردن پيش شاه دادگر