از دل پرخون بلبل کي خبردارد بهار؟
هر طرف چون لاله صد خونين جگر دارد بهار
شاهدان غيب رابي پرده جولان مي دهد
منت بسياربراهل نظر داردبهار
مستي غفلت حجاب نشأه بيگانه است
ورنه بيش از باده در دلها اثر داردبهار
از قماش پيرهن غافل ز يوسف گشته اند
شکوه هااز مردم کوته نظر دارد بهار
خواب آسايش کجا آيد به چشم شبنمش ؟
همچو بوي گل عزيزي د رسفر داردبهار
از سرشک ابروآه برق وهاي وهوي رعد
مي توان دانست شوري در جگر داردبهار
رنگ و بورا دام اطفال تماشا کرده است
ورنه صد دام تماشاي دگر داردبهار
از عزيزيهاي شبنم مي تراود درچمن
گوشه چشمي که بااهل نظر داردبهار
از براي موشکافان دررگ هر سنبلي
معنيي پيچيده چون موي کمر دارد بهار
هر زبان سبزه او ترجمان ديگرست
ازضمير خاکيان يکسر خبر داردبهار
ناله بلبل کجا از خواب بيدارش کند؟
بالش نرمي که از گل زير سردارد بهار
بس که مي بالد زشوق عالم بالا به خود
خاک رانزديک شد از جاي برداردبهار
مي کند از طوق قمري حلقه نام سرورا
قد موزون که راتا درنظر داردبهار
عشق دردلهاي سنگين شور ديگر مي کند
جلوه مستانه درکوه وکمر داردبهار
قاصد مکتوب ما صائب همان مکتوب ماست
از شکوفه نامه هاي نامه برداردبهار