پيچ وتاب خط برآن رخسار گلرنگ است بار
جلوه طوطي براين آيينه چون زنگ است بار
هر که خود رايافت پهلو مي کند خالي ز خلق
بردرخت خوش ثمر، پيوند چون سنگ است بار
بي دماغان رادماغ ناله بلبل کجاست ؟
بوي گل چون غنچه مارا بر دل تنگ است بار
جوش اشکم شيشه افلاک رادر هم شکست
برتنگ ظرفان مي پرزور چون سنگ است بار
نيست پرواي نفس آيينه تاريک را
بردل روشن حضور خلق چون زنگ است بار
صلح اگر خوشتر بود از جنگ پيش عاقلان
بر دل آزادگان ،هم صلح وهم جنگ است بار
گله آهوي وحشي راشبان درکارنيست
بر دل سوداييان عشق ،فرهنگ است بار
شيشه سربسته خون دردل کند مخموررا
طوطي خاموش برآيينه چون زنگ است بار
دلخراشان پرده چشم وغبار خاطرند
سايه فرهاد بر کوه گرانسنگ است بار
گر سخن بي پرده گويد کلک صائب دور نيست
بر نواي بلبل شوريده ،آهنگ است بار