شماره ٥٥١: چندان که خواب صبح بود بر جوان لذيذ

چندان که خواب صبح بود بر جوان لذيذ
بيداري شب است به صاحبدلان لذيذ
پيکان آبدار تو چون ميوه بهشت
گرديده است زخم مرا در دهان لذيذ
هست از طعام لذت اطعام بيشتر
بر ميزبان خورش شود از ميهمان لذيذ
از باده جنون سر هر کس که گرم شد
سنگ ملامت است چو رطل گران لذيذ
آن تيغ آبدار در آغوش زخم من
در کام تشنه است چو آب روان لذيذ
انديشه از عتاب ندارم که مي شود
دشنام تلخ ازان لب شکر فشان لذيذ
در پاي نخل ميوه دهد لذت دگر
دشنام روبرو بود از دلستان لذيذ
ماهي ز آب بحر ندارد شکايتي
باشد شراب تلخ به ميخوارگان لذيذ
اين چاشني که دست ترا هست مي شود
چون نيشکر خدنگ تو در کام جان لذيذ
هر کس به کيمياي قناعت رسيده است
در کام او بود چو هما استخوان لذيذ
در کام قانع آب حيات است نان خشک
بي نان خورش به منعم اگر نيست نان لذيذ
آن مست ناز سوخت دلم را ز انتظار
غافل که اين کباب بود خونچکان لذيذ
صائب ز فيض چاشني عشق گشته است
اشعار آبدار تو در هر دهان لذيذ